بحر طویل ـ جانِ کلام
جانِ كلام
□اوّل كار سخن از احد آغاز كنم با دل بيدار و بگويم به تو از دور سلامي، ز ره عشق كلامی به تو ای عاشق افسردهی گيسوی پريشان و خم زلف كمند بت عیّار، تو ای عاشق شيدای لب لعل شكرريز و دو چشم سيه يار، كه بُردست دلت را تو ندانی كه چهسان بُرد و كجا برد و چرا بُرد و به ديدار چنين دلبر جانانه، شدی بيخور و بيخواب و شب و روز نداری گل افسردهي غمگين من ای تازه جوانم!
□سخن سوختگان ره دلدار شنو باز، در اين عشق پُرآواز مكن سفرهی دل باز، مرو بيشتر از پيش، زنی آتش غم بال و پر خويش، مرو ای گل افسردهی غمگين من ای تازه جوانم، تو چه دانی ز ره عشق؟ يكی نكتهی سربسته بخوانی چو جوانی و توانی غم دلدار به هر جوْر كشانی تو زنی بال و پری در پی دلدار به اميد وصال شب ديدار، گل من تازه جوانم، تو شنو خون دل و شرح و بيانم.
□الا، عاشق سرگشته! بدان، راه تو ديدار ندارد به در باغ وفا اين گل افسرده خريدار ندارد به ره عشق دمی صبر و توان بايد و اين عشق كشاند سر عاشق به سر دار و بدان، «عشق» در اين ره، كم و بسيار ندارد ز ره عشق بيا سوی حقيقت كه بسوزی و بسازی و همه نور علی نور ببينی به ابد زنده و جاويد بمانی تو شنو جان كلامم: «رخ معشوق جمالی ست كه دلدار ندارد ره معشوق كمالی ست كه هر يار ندارد» گل من تازه جوان، به از اين، وصف رخ يار ندانم، نتوانم به زبانم، تو شنو جان كلامم، تو شنو جان كلامم.
بهار ـ 1382
برگزیده از مجموعۀ شعر «مُهر مِهر». کافی، شهرام. ص 50.
* * *

جشن شین عشق
همیـشــه بـر دلـم نـامت نوشــتم
دمادم عشــــق و آتش سرنوشتم
دل شـــیدا کجا پیمان شکن شد؟
سرشته شور عشقت با سرشتم
□ اوّل کار سخن از احد آغاز کنم با دل بیدار و بگویم به تو از دور سـلامی، ز ره عشــق کـلامـی... تو گـلِ تازه جـوانم! بشــنو جانِ کـلامــم: « رخ معشـوق جمـالی ست که دلدار ندارد ره معشوق کمالی ست که هر یار ندارد.»… *